Wednesday, August 31, 2005
ضد جاسوس قدرتمند...

در کامپیوتر شخصی شما نامه ها , متون , اسناد و بسیاری اطلاعات و دیتاهای شخصی و محرمانه وجود دارد که لو رفتن آنها و در نتیجه هویت شما در اینترنت می‌تواند بسیار دردسر ساز باشد .

همچنین با گسترش روز افزون نرم افزار های جاسوسی و مضر و مخرب ، امنیت سیستم هایی که از محافظ قدرتمندی برخوردار نیستند در خطر بزرگی است.
McAfee AntiSpyware نام محصولی قدرتمند از کمپانی امنیتی بزرگ McAfee است که به شما کمک می کند تا راه نفوذ تمامی نرم افزار های مخرب و مزاحم که در اینترنت و سایت‌های مختلف در حال گسترش هستند را ببندید و هویت خود را در نت مخفی نگاه دارید !
با موتور قدرتمند جست‌وجویش به سرعت سیستم شما را Scan كرده و آخرین خطرها و نرم افزارهای مضر و مشکوک را نابود می کند . به صورت زنده مراقب فعالیت های سیستم است و ازتغییرات در تنظیمات سیستم و مرورگرها و بخش‌های دیگر ویندوز و ورود و اجرای هر نوع نرم افزار مشکوکی جلوگیری به عمل می آورد . توانایی Update خود کار این نرم افزار می‌تواند سیستم شما را در مقابل آخرین تهدید ها بیمه کند . پشتیبانی قدرتمند شرکت McAfee نیز ویژگی خوب و برتر دیگر این محصول است .

Tuesday, August 30, 2005
عشق اتمی...
نقل است روزی دختر شاه ترکان که در زیبایی و کمال شهره هفت اقلیم بود روزی نامه ای فرستاد برای شاهزاده ی ارمن که ای شاهزاده ی بزرگوار، من برای یافتن همسر دلخواه خود تحقیق زیادی کردم و کسی را مناسب تر از شما ندیدم. حالا برای اینکه شایستگیهای شما بر من ثابت شود لطف کنید و پس از گذشتن از هفت خان مسیری که پیش رو دارید به خواستگاری من بیایید و بعد توضیح داده بود که خان نخست چیست و دیم چه و سیم چه و چه و چه و هفتم چه و در نهایت چه وچه.
شاهزاده ی ارمن که یک جوان معلوم الحالی بود از خواندن این نامه به ذوق آمد و بی اطلاع سایرین راه ترکستان پیش گرفت .

مصرع : این ره که تو میروی به ترکستان است.

در راه رسید به خان اول که یک بیابان بی آب و علفی بود. بعد از دو شبانه روز راه پیمودن نه آبی برایش مانده بود نه غذایی که یک هلیکوپتر آمد و به او آب و غذا داد و او را از صحرا عبور داد و رفت.
شاهزاده که همچنان به راهش ادامه میداد در یک دشت خوش آب و هوا ناگهان یک غول سه سر را دید به این بزرگی و فهمید که این باید همان خان دوم باشد. غول میخواست شاهزاده را آنآ یک لقمه چپ کند که چند تا کوماندو رسیدند و با سلاحهای پیشرفته ی خود ترتیب غول را دادند و سرش را هم دادند به شاهزاده تا برای محبوبش ببرد.

خان سوم و چهارم و در نهایت هفتم هم همینطور با کمکهای ناگهانی و خوش شانسی شاهزاده به خوبی و خوشی گذشت و شاهزاده با صحت و سلامت و لپهای گل انداخته رفت جلوی در قصر و بنا به صدا زدن دختر شاه ترکان كرد. یک آدم سبیل گنده ای سرش را از پنجره قصر آورد بیرون که هی مگر خودت خواهر و مادر نداری؟! گفت: دارم، اما بدانید من شاهزاده ارمنم و به خواستگاری دختر شاه ترکان آمده ام. مرد سبیل گنده که خودش شاه ترکان بود گفت: ولی من که دختر ندارم. در همین موقع وزیر دربار آمد و گفت: قربان این نقشه ای بود که برای بدام انداختن شاهزاده کشور رغیب کشیده بودیم. شاهزاده را دستگیر کردند و به کشور ارمن اولتیماتوم دادند که اگر شاهزاده را زنده میخواهید باید فرایند غنی سازی هسته ای را متوقف کنید و برای باز پس دادنش کلی قرامت و امتیاز سیاسی از شاه بخت برگشته ی ارمن گرفتند.

پ . ن1: نتيجه گيري داستان با خودتان.
پ . ن2: حس و حال نوشتن نيست، فعلآ ايميل دوستان رو عشق است.

Thursday, August 18, 2005
هنوز زنده ام...
هنوز زنده‌ام! ولي شرايط جسمي مناسبي ندارم، اما زنده‌ام و زندگي مي كنم! اين هم خبري بود براي كساني كه جوياي احوالات من بودند.