Thursday, April 28, 2005
هم گریه…
مهتاب با شب راه نیومد/ خزون که کوتاه نیومد
چشمات که بارونی شدن/ ابرا که زندونی شدن

اونکه غم بغضمو دید/ اونکه به دادم نرسید
رفت و تو خواب قصه مرد/ حرمت فریادمو برد

پرده ی آخر تگرگ/ کوچ تو بود و بغض برگ
قصه عشقی که هنوز/ دلگیره و ترانه سوز

رو آسمونا بنویس/ نای پریدن دیگه نیست
تو چشمای قاصدکا/ شوق رسیدن دیگه نیست

تو ای همیشه هم سفر/ دوباره بچگی نکن
با این شکسته بال و پر/ دیگه غریبگی نکن

هنوز هراس کوچه ها/ تو رو به یادم میارن
ستاره های شب زده/ بغض چشاتو کم دارن

نذار گلای باغچه مون/ محکوم این خزون بشن
کبوترای نیمه جون/ مصلوب آسمون بشن

حادثه هق هق من/ حیفه که ناتموم بشه
طلوع بی وقفه ی تو/ به دست من حروم بشه

خورشید دشنه خورده مو/ تو سایه ها امون بده
تو بهت این ثانیه ها/ عشقو به من نشون بده

ترانه سرا: بابک صحرایی

<< صفحه‌ی اصلی