Tuesday, August 30, 2005
عشق اتمی...
نقل است روزی دختر شاه ترکان که در زیبایی و کمال شهره هفت اقلیم بود روزی نامه ای فرستاد برای شاهزاده ی ارمن که ای شاهزاده ی بزرگوار، من برای یافتن همسر دلخواه خود تحقیق زیادی کردم و کسی را مناسب تر از شما ندیدم. حالا برای اینکه شایستگیهای شما بر من ثابت شود لطف کنید و پس از گذشتن از هفت خان مسیری که پیش رو دارید به خواستگاری من بیایید و بعد توضیح داده بود که خان نخست چیست و دیم چه و سیم چه و چه و چه و هفتم چه و در نهایت چه وچه.
شاهزاده ی ارمن که یک جوان معلوم الحالی بود از خواندن این نامه به ذوق آمد و بی اطلاع سایرین راه ترکستان پیش گرفت .

مصرع : این ره که تو میروی به ترکستان است.

در راه رسید به خان اول که یک بیابان بی آب و علفی بود. بعد از دو شبانه روز راه پیمودن نه آبی برایش مانده بود نه غذایی که یک هلیکوپتر آمد و به او آب و غذا داد و او را از صحرا عبور داد و رفت.
شاهزاده که همچنان به راهش ادامه میداد در یک دشت خوش آب و هوا ناگهان یک غول سه سر را دید به این بزرگی و فهمید که این باید همان خان دوم باشد. غول میخواست شاهزاده را آنآ یک لقمه چپ کند که چند تا کوماندو رسیدند و با سلاحهای پیشرفته ی خود ترتیب غول را دادند و سرش را هم دادند به شاهزاده تا برای محبوبش ببرد.

خان سوم و چهارم و در نهایت هفتم هم همینطور با کمکهای ناگهانی و خوش شانسی شاهزاده به خوبی و خوشی گذشت و شاهزاده با صحت و سلامت و لپهای گل انداخته رفت جلوی در قصر و بنا به صدا زدن دختر شاه ترکان كرد. یک آدم سبیل گنده ای سرش را از پنجره قصر آورد بیرون که هی مگر خودت خواهر و مادر نداری؟! گفت: دارم، اما بدانید من شاهزاده ارمنم و به خواستگاری دختر شاه ترکان آمده ام. مرد سبیل گنده که خودش شاه ترکان بود گفت: ولی من که دختر ندارم. در همین موقع وزیر دربار آمد و گفت: قربان این نقشه ای بود که برای بدام انداختن شاهزاده کشور رغیب کشیده بودیم. شاهزاده را دستگیر کردند و به کشور ارمن اولتیماتوم دادند که اگر شاهزاده را زنده میخواهید باید فرایند غنی سازی هسته ای را متوقف کنید و برای باز پس دادنش کلی قرامت و امتیاز سیاسی از شاه بخت برگشته ی ارمن گرفتند.

پ . ن1: نتيجه گيري داستان با خودتان.
پ . ن2: حس و حال نوشتن نيست، فعلآ ايميل دوستان رو عشق است.

<< صفحه‌ی اصلی