Monday, November 14, 2005
حماقت...
دیروز بعد از ظهر سر یک چیز بی ارزش با مادر نازنینم بحث کردم؛ چون شک نداشتم که حق با من است، و برای اینکه حرفم را به کرسی بنشانم، بحث را بیش از حد کش دادم؛ غافل از اینکه فشار عصبی بیش از حدی بر مادرم وارد کردم. و کار به جایی رسید که، کار مادرم به درمانگاه کشیده شد. از دیشب تا به الان صد بار به گه خوردن افتاده ام؛ ولی کاش همان موقع به عاقبت کار می اندیشیدم. خدا را صد هزار مرتبه شکر که در حال حاضر حالش کمی بهتر شده است؛ لطفآ شما هم برای سلامتی کاملش دعا کنید.

نتیجه گیری: یک آدم خوب هر چقدر هم که گمان کند حق با اوست؛ با مادری که به هیچ عنوان طاقت فشار عصبی را ندارد، بحث نمی کند.

<< صفحه‌ی اصلی