Tuesday, September 19, 2006
احوالات...
اگر غروبهای نسبتآ دلگیرش را فاکتور بگیری، عاشق پائیزم؛ مخصوصآ صبحهای زودش رو خیلی دوست دارم. چه کیفی داشت صبح زود پیاده روی تو کوچه باغهای جهانشهر کرج، انگار همین دیروز بود، واقعآ یادش بخیر.
شدیدآ فیزیوتراپی و حرکتهای تعادلی و دوچرخهی ثابت رو تو برنامههای روزانهام قرار دادم، دقیقآ مثل ورزشکارهایی مصدومی که میخوان خودشون رو به یک رخداد بزرگ ورزشی برسونند. گوش شیطون کر، تو این یک ماهه نتیجهی خوبی هم گرفتم.
شبها که خواب ندارم هیچ، اون دو سه ساعتی رو هم که میخوام خیر سرم بخوابم، خوابهای وحشتناک میبینم. مثلآ دیشب خواب دیدم که ریختند خونمون بازداشتم کردند و بردنم اوین. بماند که توی خواب چه بلایی سرم آوردند، همین رو بگم که خدایش دیشب تو خواب کپ کردم.
شدیدآ فیزیوتراپی و حرکتهای تعادلی و دوچرخهی ثابت رو تو برنامههای روزانهام قرار دادم، دقیقآ مثل ورزشکارهایی مصدومی که میخوان خودشون رو به یک رخداد بزرگ ورزشی برسونند. گوش شیطون کر، تو این یک ماهه نتیجهی خوبی هم گرفتم.
شبها که خواب ندارم هیچ، اون دو سه ساعتی رو هم که میخوام خیر سرم بخوابم، خوابهای وحشتناک میبینم. مثلآ دیشب خواب دیدم که ریختند خونمون بازداشتم کردند و بردنم اوین. بماند که توی خواب چه بلایی سرم آوردند، همین رو بگم که خدایش دیشب تو خواب کپ کردم.
posted by Amir Hossein @ 7:45 PM |