Sunday, September 24, 2006
التماس دعا...
توضیحات‌ش بماند برای بعد، ملتمسانه می‌خواهم که برای سلامتی مادرم دعا کنید

پیوست: شکر خدا حال مادرم کمی بهتر شده، از تمام دوستانی که برای بهبودش دعا کردند، ممنونم.

Thursday, September 21, 2006
عروسی...
امشب "یایی و تام" زندگی جدید و مشترک‌شون رو آغاز می‌کنند. من هم تو این جشن عروسی دعوت هستم، ولی متاسفانه تا این لحظه شرایط رفتن به این جشن فراهم نیست. اگر شرایط فراهم شد که می‌روم، اگر هم نشد، اول از همین‌جا برای‌شان آرزوی خوشبختی توام با سلامتی می‌کنم و بعد سر فرصتی مناسب خدمت‌شان می‌رسم.

Tuesday, September 19, 2006
احوالات...
اگر غروب‌های نسبتآ دلگیرش را فاکتور بگیری، عاشق پائیزم؛ مخصوصآ صبح‌های زودش رو خیلی دوست دارم. چه کیفی داشت صبح زود پیاده روی تو کوچه باغ‌های جهان‌شهر کرج، انگار همین دیروز بود، واقعآ یادش بخیر.

شدیدآ فیزیوتراپی و حرکت‌های تعادلی و دوچرخه‌ی ثابت رو تو برنامه‌های روزانه‌ام قرار دادم، دقیقآ مثل ورزشکارهایی مصدومی که می‌خوان خودشون رو به یک رخداد بزرگ ورزشی برسونند. گوش شیطون کر، تو این یک ماهه نتیجه‌ی خوبی هم گرفتم.

شب‌ها که خواب ندارم هیچ، اون دو سه ساعتی رو هم که می‌خوام خیر سرم بخوابم، خواب‌های وحشتناک می‌بینم. مثلآ دی‌شب خواب دیدم که ریختند خونمون بازداشتم کردند و بردنم اوین. بماند که توی خواب چه بلایی سرم آوردند، همین رو بگم که خدایش دی‌شب تو خواب کپ کردم.

Monday, September 11, 2006
توقیف بازار...
روزنامه‌ی شرق توقیف شد.