سالی دیگر هم گذشت و شروعی دوباره...
شروعی پر از سعادت، سادگی، سپیدی، سبزی و سلامتی...
خدایم را سپاس میگویم بخاطر همهی آن چیزهایی را که در سال گذشته به من هدیه داد.
همهی سیاهیها، غمها و دلتنگیها را سپردم به سال گذشته...
همهی خوبیها را در کولهبارِ سال جدید خواهم گذاشت.
و در نهایت از خداوند، سالی خوب و خوش، توام با سلامتی را برای برای شما عزیزان خواستارم.
قصهی ما بسر رسید/ شبگرد به آخرش رسید
این آخرین پستِ این وبلاگ بود، حقیقتآ خیلی با خودم کلنجار رفتم، تا کماکان اینجا بنویسم، ولی هرچه تلاش کردم شدنی نبود. از خدا پنهان نیست، از شما هم نباشد. رفتم اینجا و سعی کردم که ناشناس بنویسم ولی باز هم نتوانستم! پیش از 5 سال بود که مینوشتم، ولی اعتراف میکنم که به ندرت از دستنوشتههایم راضی بودم! دیگر ترجیح میدهم بجای نوشتن فقط بخوانم. مطلب همهی دوستانی را که در این دو وبلاگ بهشان لینک دادم را میخوانم، و از خواندنشان لذت میبرم. انگار که دارم زیاد ورّاجی میکنم، وای چی کار کنم دیگه! این آخرین پست بود. در آخرهم برای همهی دوستان آرزوی موفقیت میکنم. خدانگهدار.
Tuesday, March 20, 2007
سال نو مبارک...
Tuesday, January 16, 2007
...
دنيا را بد ساختهاند! کسي را که دوست داري، تورا دوست نميدارد. کسي که تورا دوست دارد، تو دوستاش نميداري اما کسي که تو دوستاش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نميرسند و اين رنج است. زندگي يعني همین. "دکتر شريعتي"
Tuesday, December 26, 2006
یلدا بازی...
کمی از وقتش گذشته، ولی دوستی محبت کرد و مرا به این بازی دعوت نمود. به هر حال بد ندیدم که کمی از خودم بنویسم.
1.
دوستدار ورزش هستم؛ به ترتیب فوتبال، کشتی، بسکتبال، والیبال، شنا و تنیس رو دوست دارم. تقریبآ بر قوائد این بازیها اشراف دارم. شدیدآ فوتبالی هستم، و.تیمهای مورد علاقهام یووه، رئال مادرید، من یو، و در ایران هم آبی هستم. منفورترین تیم فوتبال دنیا هم از نظر من بایرن مونیخ محسوب میشود.
2.
شدیدآ وابسته به خانواده هستم، و بیشتر از همه عاشق مادرم. شدیدآ بچه ننه! ولی واقعا از صمیم قلب بهش عشق میورزم، دوریِ عزیزانم رو نمیتونم تحمل کنم. دور از خانواده هرجا که باشم، نمیشه که بیشتر از چند ساعت از شون بیخبر باشم.
3.
احساساتی و زود باور! که خدا رو شکر دومی خیلی کمتر شده، یعنی تا این حد که دیر باور شدم! ولی امان از احساسات که شدیدآ من رو آزرده میکنه، با کوچکترین ناراحتی اطرافیان و حتی غریبهها ناراحت میشم. مخصوصآ اگر طرف بیمار باشه. اصولآ اشکم خیلی راحتتر از چیزی که تصور کنید، برای یک بیمار جاری میشود!
4.
سه تا آرزو دارم و به ترتیب اینکه، از خدا فقط سلامتی رو برای همه مردم دنیا خواستارم، چون از نظر من هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست. دوم اینکه هیچ احدی و در هیچ کجای دنیا، طعم تلخ فقر را احساس نکند. و سوم اینکه خدا سایهی خانوادهام رو از سرم کم نکند، که شدیدآ به شان نیاز دارم.
5.
هیچ وقت اهل درس خوندن نبودم، و همیشه نمراتم متوسط و یا متوسط رو به پائین بود. سال هفتادوهفت بود، شاید ده ساعت مفید هم برای کنکور درس نخونده بودم، ولی قبول شدم! اونم کجا؟ تهران جنوب! بعد از قبولی همه گفتند که تو آخر خرشانسی که به همین راحتی دانشگاه قبول شدی. ولی خودم اعتقاد داشتم که تست زن خوبی هستم. چون یاد نداشتم هیچ امتحان تستی رو کمتر از هفده شده باشم.
نفرات بعدی که دوست دارم بنویسند؛ هانیه، احسان عابدی، سونامی، راوی، دلا و دلتنگی.
1.
دوستدار ورزش هستم؛ به ترتیب فوتبال، کشتی، بسکتبال، والیبال، شنا و تنیس رو دوست دارم. تقریبآ بر قوائد این بازیها اشراف دارم. شدیدآ فوتبالی هستم، و.تیمهای مورد علاقهام یووه، رئال مادرید، من یو، و در ایران هم آبی هستم. منفورترین تیم فوتبال دنیا هم از نظر من بایرن مونیخ محسوب میشود.
2.
شدیدآ وابسته به خانواده هستم، و بیشتر از همه عاشق مادرم. شدیدآ بچه ننه! ولی واقعا از صمیم قلب بهش عشق میورزم، دوریِ عزیزانم رو نمیتونم تحمل کنم. دور از خانواده هرجا که باشم، نمیشه که بیشتر از چند ساعت از شون بیخبر باشم.
3.
احساساتی و زود باور! که خدا رو شکر دومی خیلی کمتر شده، یعنی تا این حد که دیر باور شدم! ولی امان از احساسات که شدیدآ من رو آزرده میکنه، با کوچکترین ناراحتی اطرافیان و حتی غریبهها ناراحت میشم. مخصوصآ اگر طرف بیمار باشه. اصولآ اشکم خیلی راحتتر از چیزی که تصور کنید، برای یک بیمار جاری میشود!
4.
سه تا آرزو دارم و به ترتیب اینکه، از خدا فقط سلامتی رو برای همه مردم دنیا خواستارم، چون از نظر من هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست. دوم اینکه هیچ احدی و در هیچ کجای دنیا، طعم تلخ فقر را احساس نکند. و سوم اینکه خدا سایهی خانوادهام رو از سرم کم نکند، که شدیدآ به شان نیاز دارم.
5.
هیچ وقت اهل درس خوندن نبودم، و همیشه نمراتم متوسط و یا متوسط رو به پائین بود. سال هفتادوهفت بود، شاید ده ساعت مفید هم برای کنکور درس نخونده بودم، ولی قبول شدم! اونم کجا؟ تهران جنوب! بعد از قبولی همه گفتند که تو آخر خرشانسی که به همین راحتی دانشگاه قبول شدی. ولی خودم اعتقاد داشتم که تست زن خوبی هستم. چون یاد نداشتم هیچ امتحان تستی رو کمتر از هفده شده باشم.
نفرات بعدی که دوست دارم بنویسند؛ هانیه، احسان عابدی، سونامی، راوی، دلا و دلتنگی.
Wednesday, December 06, 2006
هویت مجازی...
اینجا با هویت واقعی نوشتم، و با خیلیها ارتباط برقرار کردم، دوست شدم، و از نزدیک با آنها ملاقات کردم. حتی دوستانی آدرس و شمارهی تلفنم را هم دارند. هرگز از اینکه با دوستان بلاگر آشنا شوم، اِبایی نداشتم. به خاطر عقایدم خجالت نمیکشیدم. حتی گاهآ چندتا از اقوام نزدیک هم شبگرد مرا میخواندند نظرشان را مستقیم میدادند. و اصلآ از این ناراحت نبودم که با هویتی واقعی مینویسم. ولی الان به دلایلی به این نتیجه رسیدهام که دیگر نمیتوان با هویت واقعی نوشت و مثل گذشته فکر کرد. اصولآ هیچوقت فکر نمیکردم روزی مجبور باشم برای نوشتن عقاید، احساسات و رخدادهایِ زندگیام پشت یک هویت مجازی پنهان شوم. از این به بعد اینجا وقتی آپدیت میشود که چیزی درخورِ این تفکر جدید برای نوشتن در این مکان داشته باشم. شاید جایی دیگر راحت نوشتم.
Thursday, November 23, 2006
محرومیت...
چشممان روشن! تو این مملکت دلِمون به این فوتبال لعنتی خوش بود که اون رو هم بدلیل محرومیتی که فیفا شامل حال فدراسیون کرده باید قیدش را بزنیم. فیفا به سبب دخالتهای دولت در امور فدراسیون فوتبال، این جریمه را برای فوتبال ایران در نظر گرفته است. اولین ضربهش رو هم تیم امید حورد و از بازیهای آسیایی دوحه بازماند.
Monday, November 20, 2006
سیاست یعنی چی؟!
یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه، از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟ پدرش فکری میکنه و میگه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه. کلفتمون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار میکنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس میخونی و پسر فهمیدهای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی. پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب میپره، میره به اتاق برادرکوچکش و میبینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گُه خودش دست و پا میزنه. میره تویِ اتاق خواب پدر و مادرش و میبینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری میکنه مادرش از خواب بیدار نمیشه. میره توی اتاق کلفتشون که اون رو بیدار کنه، میبینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده و ..... میره و سرجاش میخوابه. فردا صبح باباش ازش میپرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر میگه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت مستضعف و پابرهنه رو میده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری میکنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل آینده داره تویِ گُه خودش دست و پا می زنه!
پ.ن: دوستی زحمت فرستادنش رو کشید، من هم دیدم جالب بود، پستش کردم.
پ.ن: دوستی زحمت فرستادنش رو کشید، من هم دیدم جالب بود، پستش کردم.